“ساعت سه شب است و من هنوز بیدارم. دوسال است که یک کابوس لعنتی رهایم نمی کند وهمیشه مرا در این پاسی از شب از خواب بیدار می کند. هنوز نمیدانم چرا من در این سرگذشت تلخ انتخاب شده ام؟” نجیب شرح سرگذشت تلخش را با این جملات آغاز کرد.
نجیب ۲۳ سال سن دارد و اهل افغانستان است اما در ایران زندگی می کند. وی یکی از هزارها پناهجویی است که سال ۲۰۱۵ خود را با مشقت تمام به اروپا رساند و در سوئد درخواست پناهندگی داد اما حادثه دردناکی که بر وی و یگانه همراهش مریم در مسیر اروپا به وقوع پیوست، باعث شد تا نجیب زندگی تنها در سوئد را تحمل نتواند و داوطلبانه به افغانستان برگردد. نجیب اکنون در ایران زندگی میکند.
او میگوید:”حالا در کنار خانواده ام در ایران هستم اما زندگی در اینجا برایم شبیه یک زندان است. نمیتوانم از خانه بیرون بروم چون اگر پسر دایی هایم و یا یکی از فامیل هایمان من را ببینند من زنده نخواهم ماند.”
داستان عشق نجیب و مریم دختر دایی اش غم انگیز است. دو جوان که عاشق همدیگر بودند اما خانواده هایشان مانع زندگی مشترک آنها می شدند. هر دو برای اینکه بتوانند با یکدیگر زندگی کنند مجبور به فرار از خانه شدند. نجیب و مریم راه اروپا را در پیش گرفتند اما این سفر برای مریم سفر پایان زندگی بود
نجیب می گوید: “به سختی زیادی توانستیم خودمان را از ایران به ترکیه برسانیم. در ترکیه در یک شب سرد و تاریک من و مریم و ۳۸ نفر دیگر از کشورهای مختلف مانند عراق و سوریه در یک قایق بادی کوچک به طرف جزیره لیسبوس یونان حرکت کردیم. ابتدا دریای آژه آرام بود؛ مدتی نگذشت که طوفانی شد. چیز زیادی به شهر بندری متلینی نمانده بود که یک دفعه قایق مان واژگون شد. دست مریم از دستانم جدا شد. لحظه ای آب های آژه مرا در خود فرو برد و وقتی دوباره خودم را بالای آب کشیدم فقط صدای مریم چند مرتبهیی به گوشم آمد که میگفت نجیب نجیب کمکم کن. هر چقدر دور قایق واژگون شده شنا کردم و او را صدا زدم اثری از مریم نیافتم.” وی می گوید که دریای اژه عزیزترین کسم را از من گرفت و با خود تا عمق زمین فرو کشید.
آن شب نجیب و ۳۰ سرنشین دیگر قایق واژگون شده به کمک یک کشتی یونانی از دریا نجات داده شدند و به سلامت به متلینی رسیدند اما ۹ تن از همراهان سفر نجیب به شمول مریم غرق شدند. وی دو ماه در جزیره ماند و به دنبال مریم گشت اما تمام تلاشها بی نتیجه بود و هیچ اثری از مریم یا جنازه مریم پیدا نشد.
نجیب نمی دانست چه باید کند. راه برای برگشت هم نداشت و تصمیم گرفت به طرف سوئد حرکت کند. بعد ازیک ماه و با عبور از چندین کشور اروپایی وارد سوئد شد و در آنجا درخواست پناهندگی داد. در یک کمپ در شهری به نام مورا در شمال سوئد مدت ۱۱ ماه زندگی کرد.
نجیب می گوید: “در آنجا با مهاجرانی از کشورهای مختلف با زبانهای مختلف مثل دوست و یک خانواده خیلی بزرگ باهم زندگی می کردیم. من توانستم در مدت ۱۱ ماه دوستان سوئدی زیادی پیدا کنم و با آنها ارتباط خوبی داشته باشم. در یک فروشگاه کارآموز بودم و همه چی خوب پیش میرفت اما تنها جای مریم خالی بود و آن کابوسی که هر شب از خواب بیدارم می کرد.” نجیب غرق شدن مریم را هر شب کابوس می دید.
او دیگر تحمل نداشت که تنها و بدون مریم در سوئد زندگی کند و برای همین تصمیم گرفت به افغانستان برگردد. داوطلبانه درخواست برگشت به کشورش را داد. به افغانستان آمد اما آنجا نیز از یکسو به دلیل تنهایی و از سوی دیگر بخاطر ناامنی ها و جنگ نتوانست زندگی کند و برای همین به ایران رفت تا در کنار خانواده اش باشد. اما در ایران نجیب همچنان تحت تعقیب خانواده مریم است. وی میگوید در ایران مخفی زندگی می کند و اگر برادران مریم که پسران دایی اش می شوند بفهمند که او به ایران برگشته است، حتماً وی را خواهند کشت. در پایان نجیب با چشمانی غمبار گفت: “دو هفته دیگر ایران را به طرف ترکیه ترک میکنم تا باقی عمرم را در ترکیه زندگی کنم و شب tهای جمعه لب دریا بروم و برای مریمم فاتحه بخوانم شاید اینطور خودم را قانع کنم و مریم مریم مرا ببخشد
Dieser Beitrag ist auch verfügbar auf: Deutsch (German)