- مقاله دریافتی از: پرهام اعتماد
در کشور من جنگ نیست، خبری هم از توپ، تانک و گلوله نیست؛ کودکان سرزمینم با خیالی آسوده و راحت سر به بالین میگذارند. آزادی، رکن اول قانون کشور من و عدالت، سر لوحه آن است. آزادی ما محدود به افکار نمیشود، بلکه ما در بیان و زبان هم آزادی داریم. کسی به خاطر ابراز اعتقاداتش، محاکمه و زندانی نمیشود. در کشور من، همه انسانها با هم برابرند. دختران سرزمینم با هر پوششی آزادانه در خیابان راه میروند. در آنجا موسیقی ممنوعیت ندارد و در سرزمین من، در چهار فصل سال جشن است که در آن همه آزادانه دست در دست میرقصیم.
آری این سرزمین رویاهای من است. سرزمین رویایی و زیبایی که ایران کشور من نیز میتوانست اینگونه باشد، اما در زمستان سال ۱۳۵۷ همه این زیباییهای کشورم به بهای وعدههای دروغین فروخته شد و اینگونه بود که ابر جهالت بر ایران شروع به باریدن کرد تا نامش شد جنگ…
سرزمین زیبای من که کشور شاعران قدیمی است و حتی یک بیت از شعر آن بر سردر سازمان ملل نصب شده، با فرهنگ بالایش زبانزد خاص و عام است؛ کشوری با فرهنگ، و سرزمین ادب و احترام که نام و آوازهاش جهان را به سکوت وا داشته است، امروز به دست آلوده دلان و شیطان صفتان، افتاده است که تمام صفات رویایی کشور من را به تاراج بردهاند.

درکشور من میتوانست جنگ معنا نشود. هیچ پدری به دلیل فقر شرمنده زن و بچهاش نشود و از غم اشک نریزد. هیچ پدری برای تامین مخارج خانوادهاش مجبور به فروش کلیهاش نباشد و هیچ مادری مجبور به فروش خودش! در سرزمین من میتوانست کودک کار مفهومی نداشته باشد. کشور من میتوانست کشوری باشد که در آن هیچ بیماری، از ترس کمبود دارو به دلیل تحریم و گرانی آن در درد و بیماری بر خود نپیچد. و کشور من میتوانست سرزمین رویاهایی باشد که در آن دزدی و غارت معنا نداشت و بهای هر جرمی، خواندن و تفسیر یک کتاب بود. سرزمینی عاری از حکم اعدام!
اما حالا مردمان آن سرزمین نمیدانند که آیا صبح از خواب بیدار خواهند شد یا نه؟ دختران سرزمینم از خشم سکوت کردهاند و مادران برای آزادی فرزندان در بندشان دست به دعا برداشتهاند. از آزادی در سرزمینم فقط میدانی باقی مانده است!
من سالها با سکوت به جنگ رفتهام و پناه آوردهام به کشوری دیگر تا شاید غم دلم از جفای سرزمین مادریام آرام گیرد. و ایران دردی دارد به تعداد مردمانش!
Dieser Beitrag ist auch verfügbar auf: Deutsch (German)